ღ♥ღدلخوشی ها کم نیست ღ♥ღ

بدون عنوان

  دیروز خریدهای پسری کامل شد ، کیف و کفش و حتی ساعت رومیزی که به درخواست خودش خریده شد که بتونه صبح با زنگ ساعت خودش بیدار بشه . شام مهمان خواهر شوهر بزرگه بودیم و بعد برگشتیم خونه . پسری رو آماده کردم برای خواب و سپردم به همسری تا براش قصه بخونه . کارهای شخصیم رو انجام دادم و پدر و پسر رو تنها گذاشتم و اومدم طبقه پایین. شب سکوت آسمون مهتابی نسیم خنکی که از پنجره ها اومد و مهمان خونه من شد و من و بغض و اشکم در حال آماده کردن لوازم پسری انگاری پسری جلوم نشسته بود ، کلی باهاش حرف زدم و درد دل کردم مادر بودن خیلی سخته البته پدر بودن هم همینطور اصلا داشتن بچه سخته عشق به بچه شیرینه ولی درد داره ، سوختن داره.......
31 شهريور 1392

بدون عنوان

خیالم راحت شد همسری گفت نمایشگاه فقط وقت ایشون رو هدر داده ، خیلی بیخود بوده هیچی نداشته و...... خلاصه که ما خیالمان راحت شد که سرمان کلاه نرفته و با این اوصاف شاید دلمان به رحم آمد و همسری را با خود به اکسپوی میلان بردیم ...
28 شهريور 1392

بدون عنوان

فردا 3 تا مسافر دارم مامان که فردا ساعت 2 از مشهد راه میافته. داداش گلم که بعد از چند ماه وارد آبهای ایران شده و احتمالا تا شب پرواز داره. همسر عزیزم که در حال حاضر به خاک ایران نزدیک شده و فردا بعد از ظهر پرواز داره. خدا همه مسافرها رو به سلامت به مقصد برسونه مسافران عزیز من رو هم همینطور  
27 شهريور 1392

آرزو...

  همسری فعلا در بصره ساکن شده . من تا دیروز فکر میکردم نمایشگاه ساختمانیه ولی نمایشگاه بازرگانیه ، یعنی از دکوراسیون گرفته تا صنایع دستی ، جواهرات ، خوراکی و و و...... همه چی اونجا پیدا میشه . کلی حسودیم شد به همسری و از اونجایی که این چندمین نمایشگاهه که بدون من میره بهش اعلام کردم من هم اکسپوی 2015 رو تنها میرم البته پسرم رو هم میبرم یکی از آرزوهای چند ساله ی من رفتن به اکسپو ست .اکسپو 2015 قراره توی میلان برگزار بشه . دارم سعی میکنم از الان برنامه ریزی کنم تا شرایطش برام فراهم بشه . بگذریم ، آرزو بر جوانان عیب نیست . خب جناب همسری ما چشم به راه شماییم خیلی مواظب خودت باش دوستت داریم. ...
27 شهريور 1392

آقاجان.........

می دونی می خوام کجا برم می دونی می خوام چیکار کنم می خوام برای کفترا یه خورده گندم ببرم اونجا که گنبدش طلاست با کفتراش پر بزنم دوسش دارم اماممه در خونشو در بزنم بعضی شبا تو خونمون بابام به مادرم می گه می خوام برم امام رضا به خدا دلم تنگ دیگه بابام می گه امام رضا مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده می خوام برم به مشهد و یه هفته اونجا بمونم تو حرم امام رضا نماز حاجت بخونم بهش بگم امام رضا مریضا رو شفا بده دوای درد مردمو از طرف خدا بده آقاجون می خوام بیام به مشهدت به طواف کفترای گنبدت براشون یه کیسه گندم بیارم خبر از دردای مردم بیارم بهشون بگم برام دعا کنن اونقدر تا که تورو رضا کنن ...
27 شهريور 1392

آقا ، خیلی وقته دلم هوای حرمتون رو کرده.....

خوش به حال کسی که در صحنت ، زیر باران اسیر خواهد شد . .   دارم از دوری تو می میرم ، دعوتم کن که دیر خواهد شد . .   ا للهم صَلِّ عَلیَ عَلِی ِبنِ موسیَ الرِضاَ المُرتضی      اَ لاِمامِ التَقِی النَقِی وحجتکَ عَلَی مَن      فوقَ الاَرض و مَن تحتَ الثَریَ     الصِدیقِ الشَهید صَلاةً کثیرةً تامةً زاکیةً متواصلةً     متواترةً مترادفةً کَاَفضَلِ مَا صَلَّیتَ عَلَی اَحَدٍ مِن اَولیِائِک ...
27 شهريور 1392

سالگرد قمری...

  چه شبی است امشب سالگرد بهترین شب زندگی من و همسرم  شبی که دل توی دلم نبود چند سال انتظار کشیدیم و چقدر سختی کشیدم ........... دعا کردم نذر کردم لحظه آخر نجمه خاتون ، مادر آقا امام رضا رو واسطه قرار دادم........ دقیقا 8 هفته منتظر موندم شب تولد امام هشتم  باید میرفتم سونو.... چه هدیه ای گرفتم من اون شب............. وجود یه جنین چند میلیمتری که قلبش ضربان داره چه وساطتی کرد بانو ....... من هم مادر رضا شدم محمدرضای من   خدایا کمکم کن در برابر این همه نعمت و هدیه ارزشمندی که عطا کردی برایت بندگی کنم. ...
26 شهريور 1392

اعتماد ، توکل ، آرامش

  همسری میخواد بره بصره ، بازدید از یک نمایشگاه . میگه باید بره ، بعدش هم زمینی وارد ایران میشه و ان شالله از اولین جایی که پرواز داشته باشن میاد. هر وقت میخواد پاشو از کربلا بیرون بزاره بیتابی های من شروع میشه خدا و امام حسین و آقام ابوالفضل عباس و امام رضا و خاندان و نزدیکان و وابستگانشون از دستم خسته شدن دیگه . میگن : آخه دخترجون تو مگه اون رو نسپردی به ما ؟ مگه نگفتی امانته دست ما ؟ مگه نگفتی به ما اعتماد داری ؟ مگه توکل نکردی؟ دیگه چته خب؟ بس کن دیگه  آروم باش...........     بعدا نوشت : کافیه که تصاویر یک مسجد و یا حرم یکی از امامان و معصومین از تلویزیون پخش بشه اونوقته که پسرم با آه و...
26 شهريور 1392

مادرانه ، از ته دل...

خیلی خوشحالم که نسترن جون و حسین آقا بالاخره عروسی گرفتن و بعد از طی مسیر سخت و طولانی به آرامش رسیدن. الهی که تک تک لحظات زندگیشون سرشار از عشق و محبت باشه.     ...
22 شهريور 1392